یا رب الحسین
داشت توضیح میداد که مدل جدید دستگاه چه مزایایی نسبت به نوع قبلی خود دارد. از دقت و سرعت دستگاه و پیشبینیهای خاصی که برای حالات و کارهای مختلف در آن تعبیه شده است، امکانات اختصاصی و مزایای آن نسبت به انواع مشابهش. حاضرین حسابی شیفته دستگاه بودند و سخنران هم انصافاً داشت به خوبی همه چیز را توضیح میداد. همه خیره و دلباخته بودند.
فردی از جمع حاضرین بلند شد و پرسید چرا در منوی .... در این قسمت دستگاه تعبیه شده است؟ و شروع کرد به توضیح پیشنهاد خودش و اینکه چه مزایایی میتواند داشته باشد. اظهارات او داشت برای همه موجه جلوه میکرد و همه متقاعد میشدند که او خبره این کار است و پیشنهادات او خیلی مفید است.
سخنران اندکی یکه خورده بود. او تقریباً همه را متقاعد کرده بود که این دستگاه همه چیز دارد و فاقد عیب است. اصلاً همانطوری است که باید میبود. و حاضران نیز که کم کم به نحوه خرید و کار با آن فکر میکردند، تردید سراپای آنها را فراگرفته بود. سخنران راهی نداشت الا اینکه با تخطئه اظهارات آن مستمع، همچنان بر فراز قلل بی نقصی دستگاه پرواز کند. انگار او تعصب خاصی به این وسیله دارد. از همان نوع محبت مادر به فرزند، هنرمند به اثر، استاد به شاگرد و یا...
سخنران چنان داد سخن میداد که انگار اصلاً خود او سازنده این وسیله است و یا در همه مراحل ساخت و تولید آن سهم اصلی داشته است.
سرفه معنیدار مردی از گوشه اتاق توجه حضار را به خود جلب کرد. او با آرامش خاصی داشت به سمت مرکز بحث و درست جایی که سخنران ایستاده بود، پیش میرفت. او که بود؟
گویا سخنران از دیدن او یکه خورد. انگار او را میشناخت و انتظار دیدن او را در آن موقعیت نداشت.
تو...
مگر قرار نبود...
او دیدگاه منتقد حاضر در جلسه را تأیید میکرد: «هدف ما هم این بود که ... ولی در عمل به مشکلاتی برخوردیم که دیدیم فعلاً در این مدل بهتر است منوی ... در همان قسمت ... باشد. بعد که توانستیم مشکل... پروژه را حل کنیم، براحتی میتوان این نکته را نیز در طراحی لحاظ کرد.»
نگاهها گامها و گفتههای او را دنبال میکرد. بخوبی برای همه مشخص بود که یک سر و گردن بالاتر از همه است. انگار دارد از موقعیت برتری نسبت به دستگاه و دانش حاضرین صحبت میکرد.
آنچه نمیباید میشد، شده بود. سخنران چاراهای نداشت الا اینکه پرده از راز نهان بگشاید. او دیگر نمیتوانست در برابر این شخص داد سخن دهد و جایگاه مخترع گونهای برای خود دست و پا کند.
شرمندگی از حضار تنها ثمر چند لحظه پرواز در عالم اختراع و ابتکار بود.
واقعاً چه لذتی دارد که انسان خود را غیر کسی که هست معرفی کند. آنقدر بگوید که خودش هم باورش بشود. بعد به خدو جرأت بدهد و به تفسیر مسایل هم بپردازد. جایگاهی تا این مقدار شکننده!
مثال من و امثال من که با جملاتی مثل «به نظر میرسد...»، «به احتمال معنیدار...»، «مطالعات ما نشان داد که....» سعی در تفسیر خلقت و رمزگشایی اسرار آن داریم در حالیکه مبدع و مخترع آن را معرفی نمیکنیم، در حالیکه جداً هیچ نمیدانیم، شاید همان مثال آن سخنران یاوهگو را دارد.
خدایا به ما بیاموز تقوی در اظهار نظر علمی را.
خدایا به ما بیاموز که در آنچه نمیدانیم سکوت کنیم و گوش دل به آنکه باید سخن بگوید بسپاریم.
خدایا به ما جرأت معرفی تو را در نوشتههایمان، مقالات علمیمان و ... عطا کن
خدایا اسلوب سخنان علمی تو را در کلام مُنزَلت نگاه کردم. همیشه ماهیت از اویی و برای اویی داشت. ولی من ناقص العقل جاهل پرمدعا سعی کردم که عالم را بدون جنبه از اویی و برای اویی تفسیر کنم در حالیکه تو رب منی و من بنده تو. (هَل تَعلَمُ لَهُ سَمیّاً؟!)