اندر عوالم خودی...

نکات قرآنی و روایی

اندر عوالم خودی...

نکات قرآنی و روایی

زینب حبیبه حق تعالی

زینب شاهد پرپر شدن اصغر

زینب شاهد همت والای اکبر

زینب ناظر قتلگاه

زینب دلسوخته زخمه­های حسین

زینب

زینب

جسد بی­سر مردان مرد بر زمین

غبار سم اسبان بر پیکر پاره­های تن رسول اکرم (ص)

برخی کودکان گم شده­اند

برخی تشنه و گریان

زخم زبانهای اشقی الاشقیاء

در محاصره دوست نمایان کینه­جو

و زینب مشغول نماز شب!

خدایا او چگونه می­تواند؟

این چه دل جمعی است که حتی با واقعه طف هم پراکنده نمی­شود؟!

یا من لا یشغله شأن عن شأن!

 

بس است. قلم شکست.

بحارالأنوار ج 84، ص 161: وَ رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص صَلَاةُ اللَّیْلِ مَرْضَاةُ الرَّبِّ وَ حُبُّ الْمَلَائِکَةِ وَ سُنَّةُ الْأَنْبِیَاءِ وَ نُورُ الْمَعْرِفَةِ وَ أَصْلُ الْإِیمَانِ وَ رَاحَةُ الْأَبْدَانِ وَ کَرَاهِیَةُ الشَّیْطَانِ وَ سِلَاحٌ عَلَى الْأَعْدَاءِ وَ إِجَابَةٌ لِلدُّعَاءِ وَ قَبُولُ الْأَعْمَالِ وَ بَرَکَةٌ فِی الرِّزْقِ وَ شَفِیعٌ بَیْنَ صَاحِبِهَا وَ بَیْنَ مَلَکِ الْمَوْتِ وَ سِرَاجٌ فِی قَبْرِهِ وَ فِرَاشٌ تَحْتَ جَنْبِهِ وَ جَوَابٌ مَعَ مُنْکَرٍ وَ نَکِیرٍ وَ مُونِسٌ وَ زَائِرٌ فِی قَبْرِهِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ کَانَتِ الصَّلَاةُ ظِلًّا فَوْقَهُ وَ تَاجاً عَلَى رَأْسِهِ وَ لِبَاساً عَلَى بَدَنِهِ وَ نُوراً یَسْعَى بَیْنَ یَدَیْهِ وَ سِتْراً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّارِ وَ حُجَّةً لِلْمُؤْمِنِ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ تَعَالَى وَ ثِقْلًا فِی الْمِیزَانِ وَ جَوَازاً عَلَى الصِّرَاطِ وَ مِفْتَاحاً لِلْجَنَّةِ لِأَنَّ الصَّلَاةَ تَکْبِیرٌ وَ تَحْمِیدٌ وَ تَسْبِیحٌ وَ تَمْجِیدٌ وَ تَقْدِیسٌ وَ تَعْظِیمٌ وَ قِرَاءَةٌ وَ دُعَاءٌ وَ إِنَّ أَفْضَلَ الْأَعْمَالِ کُلِّهَا الصَّلَاةُ لِوَقْتِهَا

کشکول

بعد مدتی که یا مطلب نداشتیم یا اینترنتمون ته کشیده بود، یه سری مطالب اندر عوالم خودی داشتم که چون خیلی پراکنده و از هر دری سخنی است، اسم این یادداشت را کشکول گذاشتم که بالاخره تو این خرجین ذهن ما این مطالب موج می­زنه:

1. در حدیث مشهور «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» مسایلی هست:

الف. برادران سنی ما این حدیث را کتاب الله و سنتی نقل می­کنند. صرف نظر از اینکه ایشان چقدر تابع سنت هستند و شیعه چقدر تابعیت دارد که به اعتقاد بنده ما سنی تر از اونها هستیم. شما وقتی می خواهید چیزی را به کسی بسپارید و بعدا تحویل بگیرید، ممکن است آن چیز ساعت، ماشین، خونه، بچه، پول و... باشه. خلاصه یه چیزی که عینیت خارجی دارد. مثلاً افکار شما، اعمال شما، خصوصیات شما و ... قابل هدیه یا قابل ارث نیست. کسی نمی تواند بگوید اعمال  و کارهای مرا نگه دار تا فلانجا از تو تحویل خواهم گرفت. حال چگونه برادران سنی! ما معتقدند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رفتار و منش خودش را به مردم سپرده است، الله أعلم. شاید خودشان بهتر توجیه – ببخشید توضیح! – بدهند.

ب. گیرم که کتاب الله و سنتی! بوده است. در کجای سنت پیامبر سابقه داشته است که آن بزرگوار جایی و کاری را بدون تعیین جانشین رها کنند. در جنگ موته سه نفر فرمانده را پشت سر هم معرفی کردند. ... باشد اگر او شهید شد، فلانی، و اگر او شهید فلانی و اگر او هم شهید شد، خودتان یک نفر را انتخاب کنید. یا پس از خروج از مکه، دو نفر به عنوان جانشین تعیین کرد. در هر جنگی که پیامبر بایستی شهر مدینه را ترک می­کردند، معمولاً جانشین برای شهر انتخاب می­کردند. مثلاً در جنگ تبوک علی علیه السلام حاکم مدینه و جانشین ایشان بود. حال چی شده که کل دین و مسئله ولایت عامه را بدون تکلیف رها کرده!! خدا می­داند!

ج. آیا در منش علی علیه السلام چیزی خارج از سنت دیده شد؟ خلفای اول و دوم خود بارها اعتراف داشتند که فلان عملشان خلاف سنت پیامبر است ولی از بخاطر مصالح مسلمین! فلان تغییر در سنت را جایز! دانسته­اند.

2. ابوسفیان پس از اینکه یک دل سیر از مردم بیعت گرفتند که ابوبکر خلیفه مسلمین است، سراغ حضرت علی علیه السلام آمد و گفت که می­داند خلافت حق علی است و آماده است برای احقاق حق حضرت سپاه جمع­آوری کند. گویند حضرت دست رد به سینه او زد.

تحلیل بسیاری بر این است که حضرت علی علیه السلام نمی­خواستند اتحاد مسلمین بشکند و جنگهای داخلی شکل بگیرد ولی در عمل دیدیم که حضرت شبانه در برخی رجال سابقین را می­کوبد و بهمراهی فاطمه زهرا سلام الله علیها آنها را به مبارزه و قیام فرا می­خواند و دعوت می­کند که فردا با شمشیر برکشیده و سر تراشیده در فلانجا قرار داشته باشند. معلوم است که حضرت به فکر قیام بود. ولی نخواستند که این قیام با سیادت امثال ابوسفیان انجام شود. دیگر اینکه شاید، مثال ایشان مانند ریاست­بازیهای امروزی باشد که برخی به بعض افراد مراجعه می­کنند و از شایستگیهایش حرف می­زنند و حتی دعوت به قبول مسئولیت می­کنند و به قول معروف می­خواهند طرف را مزه مزه کنند. تا اگر پتانسیل بالقوه و میلی برای ریاست هست، قبل تبدیل آن به فعل و حرکت خاصی آنرا، خاموش و به قول معروف مهره­سوزی کنند. شاید قصد باطنی ابوسفیان منافق لعنت الله علیه همین بوده است که دعوت به قیام می­نمود.

کدام عقل سلیمی قبول می­کند که ابوسفیان برای علی لشکر جمع کند و کدام انسان با حافظه­ای می­پذیرد که مردمی که هنوز حقد بدر و حنین و احد و ... را از شمشیر آهیخته علی علیه السلام داشتند، جمع شوند و کمک کنند تا علی امیرشان شود!؟