بعد یک مدتی غیبت که احتمالاً باز هم تکرار خواهد شد، خدمت دوستان رسیدم. که هم تبریک عید نوروز گفته باشم. یک خبر و یک عیدی ارزشمند.
خبر اینکه خداوند یه کوچولوی موچولو به ما هدیه فرموده که جلوههای عظمت و کبریای خودش را از محل نزدیکتری به ما نشون بده. مینو خانم یک فرصتی بهمون داده تا بعد اینهمه اینور و اونور را نگاه کردن آدمهای دنیوی مرام را دیدن، یک قیافه معصوم که گریه اش به اندازه خنده و خندهاش به اندازه گریه اش جدی است را ببینیم. واقعا چه حسی دارد وقتی معصومانه روی دست آدم خوابش میبرد و تو را به عنوان تکیهگاهش چنگ زده است.
اما عیدیانه که قولش را دادم:
در کتاب «گزیده جامعی از الغدیر» که توسط آقای شفیعی شاهرودی گرداوری شده است، صفحه 220 و 221 از شاذان فضیلی به اسناد خود از امیرالمؤمنین علیه السلام از رسول الله صلی الله علیه و آله نقل است که ایشان فرمودند: «یا علی! سألت ربی عزّ و جلّ فیک خمس خصال فأعطانی:
أمّا الأولی: فإنّی سألت ربّی أن تنشقّ عنّی الأرض و أنفُضَ التراب عن رأسی و أنت معی، فأعطانی.
و أمّا االثانیه: فسألته أن یوقفنی عند کفّه المیزان و أنت معی، فأعطانی.
و أمّا الثالثه: فسألته أن یجعلک حامل لوائی و هو لواء الله الأکبر علیه المفلحون و الفائزون بالجنّه، فأعطانی.
و أمّا الرابعه: فسألت ربّی أن تسقی أمّتی من حوضی، فأعطانی.
و أمّا الخامسه: فسألت ربّی أن یجعلک قائد أمّتی الی الجنه، فأعطانی.
فالحمد لله الذی من به علیّ.»
ای علی! درباره تو از پروردگار عزوجل خودم پنج ویژگی خواستم که به من داد:
اول: از پروردگارم خواستم زمین از روی من شکافته شود و خاک را از سرم کنار بزنم (در قیامت محشور شوم) و تو با من باشی، پس به من عطا کرد.
دوم: از او خواستم که مرا نزد کفه میزان نگهدارد در حالیکه تو با من هستی، پس من عطا نمود.
سوم: از او خواستم تو را حامل پرچم من قرار دهد و آن پرچم بزرگ خداست که رستگارشدگان و نجات یافتگان به بهشت با آن هستند، پس من عطا نمود.
چهارم: از پروردگارم خواستم که تو امت مرا از حوض من سیراب کنی، پس من عطا نمود.
پنجم: از پروردگارم خواستم که تو را رهبری کننده امت من بسوی بهشت قرار دهد، پس من عطا نمود.
پس حمد مخصوص خدایی است که با این خصائص بر من منت نهاد.
زینب شاهد پرپر شدن اصغر
زینب شاهد همت والای اکبر
زینب ناظر قتلگاه
زینب دلسوخته زخمههای حسین
زینب
زینب
جسد بیسر مردان مرد بر زمین
غبار سم اسبان بر پیکر پارههای تن رسول اکرم (ص)
برخی کودکان گم شدهاند
برخی تشنه و گریان
زخم زبانهای اشقی الاشقیاء
در محاصره دوست نمایان کینهجو
و زینب مشغول نماز شب!
خدایا او چگونه میتواند؟
این چه دل جمعی است که حتی با واقعه طف هم پراکنده نمیشود؟!
یا من لا یشغله شأن عن شأن!
بس است. قلم شکست.
بحارالأنوار ج 84، ص 161: وَ رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص صَلَاةُ اللَّیْلِ مَرْضَاةُ الرَّبِّ وَ حُبُّ الْمَلَائِکَةِ وَ سُنَّةُ الْأَنْبِیَاءِ وَ نُورُ الْمَعْرِفَةِ وَ أَصْلُ الْإِیمَانِ وَ رَاحَةُ الْأَبْدَانِ وَ کَرَاهِیَةُ الشَّیْطَانِ وَ سِلَاحٌ عَلَى الْأَعْدَاءِ وَ إِجَابَةٌ لِلدُّعَاءِ وَ قَبُولُ الْأَعْمَالِ وَ بَرَکَةٌ فِی الرِّزْقِ وَ شَفِیعٌ بَیْنَ صَاحِبِهَا وَ بَیْنَ مَلَکِ الْمَوْتِ وَ سِرَاجٌ فِی قَبْرِهِ وَ فِرَاشٌ تَحْتَ جَنْبِهِ وَ جَوَابٌ مَعَ مُنْکَرٍ وَ نَکِیرٍ وَ مُونِسٌ وَ زَائِرٌ فِی قَبْرِهِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ کَانَتِ الصَّلَاةُ ظِلًّا فَوْقَهُ وَ تَاجاً عَلَى رَأْسِهِ وَ لِبَاساً عَلَى بَدَنِهِ وَ نُوراً یَسْعَى بَیْنَ یَدَیْهِ وَ سِتْراً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّارِ وَ حُجَّةً لِلْمُؤْمِنِ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ تَعَالَى وَ ثِقْلًا فِی الْمِیزَانِ وَ جَوَازاً عَلَى الصِّرَاطِ وَ مِفْتَاحاً لِلْجَنَّةِ لِأَنَّ الصَّلَاةَ تَکْبِیرٌ وَ تَحْمِیدٌ وَ تَسْبِیحٌ وَ تَمْجِیدٌ وَ تَقْدِیسٌ وَ تَعْظِیمٌ وَ قِرَاءَةٌ وَ دُعَاءٌ وَ إِنَّ أَفْضَلَ الْأَعْمَالِ کُلِّهَا الصَّلَاةُ لِوَقْتِهَا
بعد مدتی که یا مطلب نداشتیم یا اینترنتمون ته کشیده بود، یه سری مطالب اندر عوالم خودی داشتم که چون خیلی پراکنده و از هر دری سخنی است، اسم این یادداشت را کشکول گذاشتم که بالاخره تو این خرجین ذهن ما این مطالب موج میزنه:
1. در حدیث مشهور «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» مسایلی هست:
الف. برادران سنی ما این حدیث را کتاب الله و سنتی نقل میکنند. صرف نظر از اینکه ایشان چقدر تابع سنت هستند و شیعه چقدر تابعیت دارد که به اعتقاد بنده ما سنی تر از اونها هستیم. شما وقتی می خواهید چیزی را به کسی بسپارید و بعدا تحویل بگیرید، ممکن است آن چیز ساعت، ماشین، خونه، بچه، پول و... باشه. خلاصه یه چیزی که عینیت خارجی دارد. مثلاً افکار شما، اعمال شما، خصوصیات شما و ... قابل هدیه یا قابل ارث نیست. کسی نمی تواند بگوید اعمال و کارهای مرا نگه دار تا فلانجا از تو تحویل خواهم گرفت. حال چگونه برادران سنی! ما معتقدند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رفتار و منش خودش را به مردم سپرده است، الله أعلم. شاید خودشان بهتر توجیه – ببخشید توضیح! – بدهند.
ب. گیرم که کتاب الله و سنتی! بوده است. در کجای سنت پیامبر سابقه داشته است که آن بزرگوار جایی و کاری را بدون تعیین جانشین رها کنند. در جنگ موته سه نفر فرمانده را پشت سر هم معرفی کردند. ... باشد اگر او شهید شد، فلانی، و اگر او شهید فلانی و اگر او هم شهید شد، خودتان یک نفر را انتخاب کنید. یا پس از خروج از مکه، دو نفر به عنوان جانشین تعیین کرد. در هر جنگی که پیامبر بایستی شهر مدینه را ترک میکردند، معمولاً جانشین برای شهر انتخاب میکردند. مثلاً در جنگ تبوک علی علیه السلام حاکم مدینه و جانشین ایشان بود. حال چی شده که کل دین و مسئله ولایت عامه را بدون تکلیف رها کرده!! خدا میداند!
ج. آیا در منش علی علیه السلام چیزی خارج از سنت دیده شد؟ خلفای اول و دوم خود بارها اعتراف داشتند که فلان عملشان خلاف سنت پیامبر است ولی از بخاطر مصالح مسلمین! فلان تغییر در سنت را جایز! دانستهاند.
2. ابوسفیان پس از اینکه یک دل سیر از مردم بیعت گرفتند که ابوبکر خلیفه مسلمین است، سراغ حضرت علی علیه السلام آمد و گفت که میداند خلافت حق علی است و آماده است برای احقاق حق حضرت سپاه جمعآوری کند. گویند حضرت دست رد به سینه او زد.
تحلیل بسیاری بر این است که حضرت علی علیه السلام نمیخواستند اتحاد مسلمین بشکند و جنگهای داخلی شکل بگیرد ولی در عمل دیدیم که حضرت شبانه در برخی رجال سابقین را میکوبد و بهمراهی فاطمه زهرا سلام الله علیها آنها را به مبارزه و قیام فرا میخواند و دعوت میکند که فردا با شمشیر برکشیده و سر تراشیده در فلانجا قرار داشته باشند. معلوم است که حضرت به فکر قیام بود. ولی نخواستند که این قیام با سیادت امثال ابوسفیان انجام شود. دیگر اینکه شاید، مثال ایشان مانند ریاستبازیهای امروزی باشد که برخی به بعض افراد مراجعه میکنند و از شایستگیهایش حرف میزنند و حتی دعوت به قبول مسئولیت میکنند و به قول معروف میخواهند طرف را مزه مزه کنند. تا اگر پتانسیل بالقوه و میلی برای ریاست هست، قبل تبدیل آن به فعل و حرکت خاصی آنرا، خاموش و به قول معروف مهرهسوزی کنند. شاید قصد باطنی ابوسفیان منافق لعنت الله علیه همین بوده است که دعوت به قیام مینمود.
کدام عقل سلیمی قبول میکند که ابوسفیان برای علی لشکر جمع کند و کدام انسان با حافظهای میپذیرد که مردمی که هنوز حقد بدر و حنین و احد و ... را از شمشیر آهیخته علی علیه السلام داشتند، جمع شوند و کمک کنند تا علی امیرشان شود!؟
ابراهیم تنها فرزندى بود که خداى تعالى از غیر خدیجه به آن حضرت عطا کرده بود ولى تقدیرات الهى در سال نهم، پس از آنکه هیجده ماه از عمر ابراهیم گذشت او را از پیغمبر باز گرفت و مرگش فرا رسید، و مرگ وى حضرت محمد (ص)را سخت داغدار کرد بدانسان که در فقدان او گریست و این چند جمله را که امام صادق(ع)از آن حضرت روایت کرده است در مرگ او بر زبان آورد:
«تدمع العین و یحزن القلب و لا نقول ما یسخط الرب، و انا بک یا ابراهیم لمحزونون»
ترجمه: چشم گریان، و دل محزون و اندوهناک است ولى سخنى که موجب خشم پروردگار گردد بر زبان جارى نخواهم ساخت، اما بدان اى ابراهیم که ما در فقدان و مرگ تو اندوهناک و محزون هستیم.
و چون برخى به آن حضرت اعتراض کردند که اى رسول خدا مگر تو ما را از گریه نهى نکردى؟ فرمود: نه، من نگفتم در مرگ عزیزانتان گریه نکنید، زیرا گریه نشانه ترحم و مهربانى است و کسى که دلش به حال دیگران نسوزد و مهر و محبت نداشته باشد مورد رحمت الهى قرار نخواهد گرفت. آنچه من گفتهام این است که در سوگ و فقدان عزیزان خود فریاد نزنید و صورت خود را مخراشید و گریبان چاک نزنید و از سخنانى که نشانه اعتراض و نارضایتى از خداست، خوددارى کنید.
رسول خدا(ص) دستور داد تا ابراهیم را غسل داده حنوط و کفن کنند سپس جنازه او را برداشته به قبرستان بقیع آوردند و در جایى که اکنون به نام «قبر ابراهیم» معروف است دفن کردند.
پینوشتها:
1. سالار جنگهای خونین تن به تن بدر و احد و ...، همو که مولانا علی ابن ابیطالب علیه السلام در حقش فرموده که هر وقت در جنگ اوضاع بر ما خیلی سخت میشد به حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله پناه میبردیم، چنین عواطف رقیقی دارد که برای مرگ طفل 22-18 ماههای این چنین اشک میریزد.
خدا رحمت کند شهید چمران را در بحبوحه جنگ مست یک برگ یا آفتابگردان شده بود و همه متعجب از اینکه در عین صلابت در جنگ و غوطه خوردن در جنگ و خون، انسان چگونه میتواند چنین عواطف رقیق و چنین حس شاعرانهای داشته باشد.
و چه دور است از این سنت نبوی، او که در لحظات جنگ، خارج از ایران با کاسکو عکس یادگاری میکند تا به هوای خود، مبلغ صلح باشد!
2. کی گفته وقتی کسی مؤمن شد در مقابله با شدائد زندگی باید مثل سنگ بایستد و ابراز احساسات نکند. بعضیها که فکر میکنند خیلی روشنفکرترند، وقتی ذکر مصیبت امام حسین علیه السلام برای آنها خوانده میشود، فقط دنبال استدلالهای عقلی و کلامی و بوالفضولی های بشری دیگرند. انگار هیچ اشکالی ندارد که ....کس قطعه قطعه شد یا ... . این نشان میدهد یه جای کار اشکال دارد. ما که عاقلتر و کاملتر از حضرت رسول ص نیستیم. انسان انسان است. انسان یک تن روشنفکری و یک من عقل و ده کیلو منطق نیست. انسان انسان است.
حضرت ملاک ماست و حالات او محک عواطف ما. یا چنان پیش میافتیم که اسید روی قبر مرده بریزیم تا اثری از مرده نماند، گریه نکنیم و به زیارتش نرویم (قابل توجه برادران! وهابی)، یا چنان لطمه بر صورت و فغان و نوحه و بد و بیراه گفتن به دنیا و...
3. یا رسول الله جانم به قربانت، دار و ندارم فدایت، آقای من، ولیّ امر من، در غم ابراهیمت داغ بر دل بودی. ابراهیم تو در آغوش پرمهر تو جان سپرد. او را کفن و حنوط کردند و با احترام دفنش کردی و مادرش را تسلی خاطر دادی.
او را نکشتند.
او را به ظلم نکشتند.
او لب تشنه نبود.
پدرش عزادار شد و گریه کرد.
او را پس از دفن، جستجو و سر بر نیزه نکردند.
حنجر او هدف تیر سه شعبه نبود.
خون پاکش روی مبارکت را گلگون نکرده بود.
و تو مهتوک الخباء نبودی.
یوزون سولموش قیزل گل تک سوسوزلوقدان علی اصغر
اورک سوزیندن اود دوتموش لب عطشان علی اصغر
گوزوم بو حالی گوردوقجا آخار دامانینه اشگی
اولوبدور بارش چشمیم بهاری ابرنین رشگی
ازلدن رشته عشق و محبت اولدی پابندون
او شور عشقدن نی تک نوایه گلدی هر بندون
قالار جاوید عطشان لعلده آثار لبخندون
نجه داغ غمون وار دیلده جاویدان علی اصغر
دیمم سالمیش عطش سوزی شرار غم دل و جانه
سرا پا پیکرون دونموش عطشدن نار سوزانه
یتر بیر نحویله بو مسئله آخیرده پایانه
ولی یوخدور غم هجره داخی پایان علی اصغر
یا وجیها عند الله
یا علی الاصغر
ابن الحسین شهید بکربلا.
در پی روشنگری برادرم عطای کثیر حقیر نیز مراجعه ای به تفاسیر داشتم که عینا به حضور تقدیم می گردد:
1. تفسیر ارشادالاذهان وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا ... ظنّ هنا بمعنى: علم فقد قال للذی تأکد نجاته: اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ أی ائت على ذکری عند سیدک و أننی حبست ظلما فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ أی أنسى الشیطان یوسف ذکر اللّه فی تلک الحال حتى استغاث بمخلوق فالتمس من الساقی أن یذکره عند سیّده فلذلک لبث فی السجن بضع سنین
روی أنه بقی سبع سنین بعد خمس سنین سبقتها لأن العرب تطلق لفظ البضع على السبع.
و قالوا: بل الضمیر فی أنساه، یرجع إلى الساقی الذی سها عن ذکر یوسف و نسیه سبع سنین.
2. أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج7، ص: 202-201
مسئلة مشکلة- و آن اینست که در تفسیر این آیه از نظر مفسرین و اخبار مختلف است و ما ابتداء بهر طریق تفسیر میکنیم و سپس حق در مقام را بیان میکنیم وَ قالَ یوسف لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا که ساقى باشد و ظن در اینجا بمعنى یقین است مثل آیه شریفه إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیَهْ حاقه آیه 20، اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ به اینکه یوسف بىگناه و بىتقصیر گرفتار حبس شده و بخواه که مرا نجات دهد و بیرون آورد.
فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ بعض مفسرین گفتند ضمیر انسیه و ضمیر ربّه بیوسف برمیگردد یعنى شیطان یوسف را از ذکر پروردگارش غافل کرد که توجه بخدا نکرد در خلاصى از حبس و توجه بمخلوق کرد و همین سبب شد که فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ و اخبارى بر طبق این تفسیر ذکر کردهاند از حضرت زین العابدین و از حضرت صادق علیهما السّلام و از حضرت رسول اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و از حضرت مجتبى علیه السّلام حتى اینکه جبرئیل [ع] آمد یوسف کى تو را خوش صورتترین خلق قرار داده، کى محبت تو را در قلب پدرت انداخت، کى تو را از قتل نجات داد، کى تو را از چاه بیرون آورد، کى تو را از کید زنها خلاص کرد تمام را بگفت خدا پس چرا از خدا نخواستى و توجه بمخلوق کردى باید در حبس بمانى، یوسف [ع] بسیار گریه کرد که او را یکى از گریه کنندگان عالم شمردند آدم، نوح، یعقوب، یوسف، صدیقه طاهره و زین العابدین علیهم السّلام که اهل زندان از گریه او بتنگ آمدند تا آنکه جبرئیل آمد دعائى تعلیم او کرد موجب خلاصى او شد این یک نحو تفسیر.
و اما نحو دیگر آنکه ضمیر انسیه و ضمیر ربّه بساقى برمیگردد که او فراموش کرد ذکر یوسف را نزد ملک که سیّد او بود و این باعث شد که چند سال در زندان ماند و اینکه یوسف خطایى نکرد پیغمبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم هم از اصحاب طلب نصرت میکرد ائمه اطهار [ع] هم حتى از دشمن طلب میکردند و مؤمن اگر در شدّت باشد و طریقى براى تخلص داشته باشد اقدام کند تقصیرى نکرده و تحقیق اینکه حضرت یوسف [ع] خود از خداى خود طلب حبس کرد براى نجات از دعوت زنها گفت رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ و موقعى که این فرمایش را بساقى کرد سه روز بیشتر از حبس نگذشته بود و باید طورى شود که این قضیه زلیخا و یوسف متروک شود و از نظرها بیرون رود البته اگر صبر کرده بود و اظهارى نکرده بود بهتر بود لکن اظهارش هم خطا و تقصیرى نبود و بعبارت اخرى یک ترک اولى بیش نبود و گریه یوسف بر همین ترک اولى بوده چنانچه گریه آدم هم از این جهت بوده و باین جمع بین اخبار میشود و تفسیر دوم که ضمیر فانسیه و ذکر ربه راجع بساقى است نه بیوسف بلکه شاهد بر این در دو آیه بعد که میفرماید وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ اینکه نسیان او بوده و در این موقع متذکر شده و مراد از بضع چند سال است که گفتند از سه تا نه اطلاق بضع میشود و مشهور اینکه یوسف هفت سال در زندان بود تا ملک آن خواب را دید که میفرماید:
3. ترجمه المیزان، ج11، ص: 247-246
توسل به اسباب منافاتى با اخلاص ندارد، بلکه اعتماد بر اسباب با اخلاص منافات دارد
و اما اینکه دو ضمیر مذکور را به یوسف برگردانیم و در نتیجه معنا چنین شود که: شیطان یاد پروردگار یوسف را از دل او ببرد و لا جرم در نجات یافتن از زندان دست به دامن غیر آورد و به همین جهت خدا عقابش کرد و چند سال دیگر در زندان بماند، هم چنان که بعضى از مفسرین
هم گفتهاند: و چه بسا به روایت هم نسبت داده باشند (احتمال ضعیفى است که) با نص کتاب مخالفت دارد.
چون صرفنظر از ثنایى که خداوند در این سوره از آن جناب نموده تصریح کرده بر اینکه او از مخلصین بوده. و نیز تصریح کرده که مخلصین کسانیند که شیطان در ایشان راه ندارد.
و اخلاص براى خدا باعث آن نمىشود که انسان به غیر از خدا متوسل به سببهاى دیگر نشود، زیرا این از نهایت درجه نادانى است که آدمى توقع کند که بطور کلى اسباب را لغو بداند و مقاصد خود را بدون سبب انجام دهد. بلکه تنها و تنها اخلاص سبب مىشود که انسان به سببهاى دیگر دلبستگى و اعتماد نداشته باشد. و در جمله" اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ" قرینهاى که دلالت کند بر دلبستگى یوسف (ع) به غیر خدا وجود ندارد. بعلاوه جمله" وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ ..." خود قرینه روشنى است بر اینکه فراموش کننده ساقى بوده نه یوسف.
... فَاذْکُرُواْ اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ ءَابَاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْرًا ... (سوره بقره/بخشی از آیه 200)
باید خدا را چنان یاد کنید که پدرانتان را یاد مىکنید یا یادى محکم تر و شدیدتر.
یا رب الحسین
داشت توضیح میداد که مدل جدید دستگاه چه مزایایی نسبت به نوع قبلی خود دارد. از دقت و سرعت دستگاه و پیشبینیهای خاصی که برای حالات و کارهای مختلف در آن تعبیه شده است، امکانات اختصاصی و مزایای آن نسبت به انواع مشابهش. حاضرین حسابی شیفته دستگاه بودند و سخنران هم انصافاً داشت به خوبی همه چیز را توضیح میداد. همه خیره و دلباخته بودند.
فردی از جمع حاضرین بلند شد و پرسید چرا در منوی .... در این قسمت دستگاه تعبیه شده است؟ و شروع کرد به توضیح پیشنهاد خودش و اینکه چه مزایایی میتواند داشته باشد. اظهارات او داشت برای همه موجه جلوه میکرد و همه متقاعد میشدند که او خبره این کار است و پیشنهادات او خیلی مفید است.
سخنران اندکی یکه خورده بود. او تقریباً همه را متقاعد کرده بود که این دستگاه همه چیز دارد و فاقد عیب است. اصلاً همانطوری است که باید میبود. و حاضران نیز که کم کم به نحوه خرید و کار با آن فکر میکردند، تردید سراپای آنها را فراگرفته بود. سخنران راهی نداشت الا اینکه با تخطئه اظهارات آن مستمع، همچنان بر فراز قلل بی نقصی دستگاه پرواز کند. انگار او تعصب خاصی به این وسیله دارد. از همان نوع محبت مادر به فرزند، هنرمند به اثر، استاد به شاگرد و یا...
سخنران چنان داد سخن میداد که انگار اصلاً خود او سازنده این وسیله است و یا در همه مراحل ساخت و تولید آن سهم اصلی داشته است.
سرفه معنیدار مردی از گوشه اتاق توجه حضار را به خود جلب کرد. او با آرامش خاصی داشت به سمت مرکز بحث و درست جایی که سخنران ایستاده بود، پیش میرفت. او که بود؟
گویا سخنران از دیدن او یکه خورد. انگار او را میشناخت و انتظار دیدن او را در آن موقعیت نداشت.
تو...
مگر قرار نبود...
او دیدگاه منتقد حاضر در جلسه را تأیید میکرد: «هدف ما هم این بود که ... ولی در عمل به مشکلاتی برخوردیم که دیدیم فعلاً در این مدل بهتر است منوی ... در همان قسمت ... باشد. بعد که توانستیم مشکل... پروژه را حل کنیم، براحتی میتوان این نکته را نیز در طراحی لحاظ کرد.»
نگاهها گامها و گفتههای او را دنبال میکرد. بخوبی برای همه مشخص بود که یک سر و گردن بالاتر از همه است. انگار دارد از موقعیت برتری نسبت به دستگاه و دانش حاضرین صحبت میکرد.
آنچه نمیباید میشد، شده بود. سخنران چاراهای نداشت الا اینکه پرده از راز نهان بگشاید. او دیگر نمیتوانست در برابر این شخص داد سخن دهد و جایگاه مخترع گونهای برای خود دست و پا کند.
شرمندگی از حضار تنها ثمر چند لحظه پرواز در عالم اختراع و ابتکار بود.
واقعاً چه لذتی دارد که انسان خود را غیر کسی که هست معرفی کند. آنقدر بگوید که خودش هم باورش بشود. بعد به خدو جرأت بدهد و به تفسیر مسایل هم بپردازد. جایگاهی تا این مقدار شکننده!
مثال من و امثال من که با جملاتی مثل «به نظر میرسد...»، «به احتمال معنیدار...»، «مطالعات ما نشان داد که....» سعی در تفسیر خلقت و رمزگشایی اسرار آن داریم در حالیکه مبدع و مخترع آن را معرفی نمیکنیم، در حالیکه جداً هیچ نمیدانیم، شاید همان مثال آن سخنران یاوهگو را دارد.
خدایا به ما بیاموز تقوی در اظهار نظر علمی را.
خدایا به ما بیاموز که در آنچه نمیدانیم سکوت کنیم و گوش دل به آنکه باید سخن بگوید بسپاریم.
خدایا به ما جرأت معرفی تو را در نوشتههایمان، مقالات علمیمان و ... عطا کن
خدایا اسلوب سخنان علمی تو را در کلام مُنزَلت نگاه کردم. همیشه ماهیت از اویی و برای اویی داشت. ولی من ناقص العقل جاهل پرمدعا سعی کردم که عالم را بدون جنبه از اویی و برای اویی تفسیر کنم در حالیکه تو رب منی و من بنده تو. (هَل تَعلَمُ لَهُ سَمیّاً؟!)
بدون افاضه و پی نوشت!
سوره اعراف آیه 96
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ
ترجمه المیزان، ج8، ص247 تا 251:
[آثار خارجى گناهان و بیان اینکه ایمان و تقوى معیار و مدار نزول نعمت، و بى ایمانى و گناه منشا نقمت براى آدمیان است]
خداى تعالى در این آیات علاوه بر خلاصهگیرى از آیات قبل یک حقیقت خالى از هر شایبهاى را هم خاطر نشان ساخته و در جمله" وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ" بدان اشاره نموده است، و آن حقیقت عبارت است از چیزى که معیار و مدار اساس نزول نعمت و نقمت بر آدمیان است.
توضیح اینکه: بطور کلى همه اجزاى عالم مانند اعضاى یک بدن به یکدیگر متصل و مربوط است، بطورى که صحت و سقم و استقامت و انحراف یک عضو در صدور افعال از سایر اعضاء تاثیر داشته و این تفاعل در خواص و آثار در همه اجزاء و اطراف آن جریان دارد.
و این اجزاء- بطورى که قرآن شریف بیان کرده- همه به سوى خداى سبحان و آن هدفى که خداوند براى آنها مقدر نموده در حرکتند، انحراف و اختلال حرکت یک جزء از اجزاى آن مخصوصا اگر از اجزاى برجسته باشد در سایر اجزاء بطور نمایان اثر سوء باقى مىگذارد و در نتیجه آثارى هم که سایر اجزاى عالم در این جزء دارند فاسد شده، فسادى که از جزء مزبور در سایر اجزاء راه یافته بود به خودش بر مىگردد، اگر جزء مزبور به خودى خود و یا به کمک دیگران استقامت قبلى خود را بدست آورد حالت رفاه قبل از انحرافش هم بر مىگردد، ولى اگر به انحراف و اعوجاج خود ادامه دهد فساد حال و محنت و ابتلاءش نیز ادامه خواهد یافت تا آنجا که انحراف و طغیانش از حد بگذرد، و کار سایر اجزاء و اسباب مجاورش را به تباهى بکشاند، اینجاست که همه اسباب جهان علیه او قیام نموده، و با قوایى که خداوند به منظور دفاع از حریم ذات و حفظ وجودشان در آنها به ودیعه سپرده جزء مزبور را تا خبردار شود از بین برده و نابود مىسازند.
این خود یکى از سنتهایى است که خداى تعالى در جمیع اجزاى عالم که یکى از آنها انسان است جارى ساخته، نه این سنت تخلفبردار است و نه انسان از آن مستثنا است.
و چون چنین است اگر امتى از امتها از راه فطرت منحرف گردد، و در نتیجه از راه سعادت انسانى که خداوند برایش مقرر کرده باز بماند اسباب طبیعیى هم که محیط به آن است و مربوط به او است اختلال یافته، و آثار سوء این اختلال به خود آن امت بر مىگردد، و خلاصه دود کجروىهایش به چشم خودش مىرود، براى اینکه این خودش بود که با انحراف و کجروىاش آثار سویى در اسباب طبیعى باقى گذارد، و معلوم است که در بازگشت آن آثار چه اختلالها و چه محنتهایى متوجه اجتماعش مىشود، فساد اخلاق و قساوت قلب، و از بین رفتن عواطف رقیقه روابط عمومى را از بین برده و هجوم بلیات و تراکم مصیبات تهدید به انقراضش مىکند، آسمان از باراندن بارانهاى فصلى و زمین از رویاندن زراعت و درختان دریغ نموده، و در عوض بارانهاى غیر فصلى، سیل، طوفان و صاعقه به راه انداخته، و زمین با زلزله و خسف آنان را در خود فرو مىبرد. اینها همه آیاتى است الهى که چنین امتى را به توبه و بازگشت به سوى راه مستقیم فطرت وا مىدارد، و در حقیقت امتحانى است به عسر بعد از امتحان به یسر.
شاهد گویاى گفتار ما آیه شریفه" ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ" (در خشکى و دریا به زشتى افعال بد مردم فساد نمودار شد، تا خدا سزاى بعضى عملها را که کردهاند به ایشان بچشاند تا شاید بازگشت کنند. سوره روم آیه 41) است که مىفرماید: مظالم و گناهانى که مردم مرتکب مىشوند باعث فساد در بر و بحر عالم است، فسادى که یا مانند وقوع جنگ و بسته شدن راهها و سلب امنیت دامنگیر خصوص انسان مىشود و یا مانند اختلال اوضاع جوى و زمینى که زندگى و معاش انسان و غیر انسان را مختل مىسازد.
آیه شریفه" وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ" (و آنچه از مصیبتها به شما مىرسد بخاطر شومى کارهاى زشتى است که به دست خود کردید، تازه خداوند اثر بسیارى از کردههاى شما را مىپوشاند. سوره شورى آیه 30) نیز به وجهى که- ان شاء اللَّه- به زودى در باره معناى آن خواهد آمد گفتار ما را مانند آیه قبلى تایید مىکند، و همچنین آیه شریفه" إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ" (خداوند نعمتهاى هیچ مردمى را دگرگون نمىسازد، تا آنکه ایشان آنچه را که در ضمیرشان هست تغییر دهند. سوره رعد آیه 11) و آیات دیگرى که قریب به این معنا است.
و کوتاه سخن اینکه، اگر امت مورد فرض به سوى خدا بازگشت نمود- و چه اندک است چنین امتى- که هیچ، و گر نه اگر به کجروى و انحرافش ادامه داد خداوند دلهایشان را مهر نهاده، و در نتیجه به اعمال زشت خود عادت مىکنند، و کارشان به جایى مىرسد که جز آنچه مىکنند معناى دیگرى براى زندگى نمىفهمند، و چنین مىپندارند که زندگى یعنى همین
حیات نکبتبار و سراسر اضطرابى که تمامى اجزاى عالم و نوامیس طبیعت مخالف و مزاحم آن است، حیاتى که مصائب و بلایا از یک طرف و قهر طبیعت از طرفى دیگر تهدید به زوالش مىکند.
این سنت پروردگار و اثرى است که خداوند بر گناهان و انحرافات بشر مترتب مىکند، و لو اینکه بشر امروز آن را باور نداشته و بگوید: این افکار زائیده عقب افتادن در علم و دانش و نداشتن وسیله دفاع است، و گر نه اگر انسان در صنعت پیشروى نموده و خود را مجهز به وسائل دفاعى سازد مىتواند از همه این حوادث که نامش را قهر طبیعت مىگذاریم پیشگیرى کند، هم چنان که ملل متمدن توانستند از بسیارى از این حوادث از قبیل قحطى، وبا، طاعون و سایر امراض واگیردار و همچنین سیلها، طوفانها، صاعقهها و امثال آنها جلوگیرى بعمل آورند.
[جواب به کسانى که اعتقاد به تاثیر بد کارىها در پیدایش بلایا و مصائب را معلول جهل و عقب افتادگى علمى پنداشتهاند و بیان اینکه انسان نمىتواند بر نظام کون و نوامیس طبیعت مسلط شود]
لیکن باید گفت خدا این فکر و صاحبان چنین افکارى را نابود کند که در اثر کفر و غرور فکرى خیال کردهاند پیشرفت و جلو افتادن ملتى از ملتى دیگر که نامش را تمدن گذاشتهاند- مىتواند بر نظام کون و نوامیس طبیعت مسلط شده و احکام آن را ابطال نموده و آن را مطیع خود سازد. و خلاصه، دستگاه آفرینش که این مخمورین دستخوش هوا و غرور، جزئى به حساب نیامدنى از آنند- به کاکل آنان چرخیده و محکوم امر و نهى ایشان است، و حال آنکه اگر حق و حقیقت- که گردش گردون بر مدار آن است- تابع هوا و هوس آنان شود آسمان و زمین از هم مىپاشد:" وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ" « سوره مؤمنون آیه 71» و معلوم است که اگر آسمان و زمین رو به فساد گذارد اولین جزئى که از آن فاسد مىشود همین انسان ضعیف است.
اینها خیال کردهاند معارف دینى این قبیل حوادث را معلول اسباب مادى و طبیعى نمىداند و زمام همه را بدون واسطه به دست پروردگارش دانسته و خلاصه امثال وبا، قحطى، فرستادن باران و صاعقه را کار خدا و سایر حوادثى که به علل و اسبابش پى بردهایم کار آن علل و اسباب مىداند، لا بد چنین خیال کردهاند که وقتى براى وقوع حادثهاى از حوادث علتى طبیعى کشف مىکنند حدوث آن حادثه را بىنیاز از خدا و تدبیر ربوبى او را در آن حادثه هیچ کاره مىدانند. غافل از اینکه معارف دینى به یک فرد دیندار اجازه چنین اعتقادى را نداده، و خدا را سببى در عرض سایر اسباب و علتى در صف سایر علل مادى و قواى فعاله طبیعى نمىداند.
آرى، خداى تعالى آن کسى است که به هر چیزى محیط است، و هر سببى را او به سوى مسببش مىکشاند، و او است که هر چیزى را که خلق کرده هدایتش هم نموده است، و جز خود او کسى محیط به مخلوقات و مسبب مخلوقات او نیست، پس او مىتواند هر چیزى را وسیله انجام خواستههاى خود قرار داده و در این باره سببهایى به کار ببرد که دانش و فهم ما از درک سببیت آن عاجز باشد، هم چنان که در آیات زیر از قرآن کریمش به این معنا اشاره کرده مىفرماید:" إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً" (خدا به خواستهها و کارهاى خود مىرسد، که خدا براى هر چیزى اندازهاى مقرر کرده. سوره طلاق آیه 3) و نیز مىفرماید:" وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ" (و خداوند بر کار خویش مسلط است، و لیکن بیشتر مردم نمىدانند. سوره یوسف آیه 21) و نیز مىفرماید:" وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ" (و شما خاکیان نمىتوانید در زمین خدا را عاجز کنید، و به غیر خدا شما را ولى و یاورى نیست. سوره شورى آیه 31) و همچنین در آیاتى دیگر.
مگر انسان مىتواند در ملک خدا، با خدا در افتد، و با فکر خود که آنهم ملک خدا است راهى براى ابطال حکم و اراده او به دست بیاورد، انسان در طول خداوند قرار دارد، نه در عرض و در مقابل او، او انسان را و از انسان اراده و فکر را آفریده، و هر وسیله دیگرى را هم او در اختیار انسان قرار داده، و براى هر کدام محل معینى مقرر فرموده، و سپس بین همه آنها از اول تا به آخرش ارتباط برقرار کرده، و همه را بهم پیوسته تا به این یکى- دانش بشرى- رسیده، که بشر ناآشناى به مقام پروردگار مىخواهد بوسیله آن به جنگ پروردگار خود رفته و با او در حکمتش و قضاء و قدرش بستیزد، و حال آنکه او و دانش او خود یکى از ایادى و عمال تحقق یافتن اراده و نفوذ حکم خدا و جریان یافتن قضا و قدر او است.
خداى متعال چه خوب بنده خود را شناخته که در یکى از آیات مورد بحث یعنى آیه" ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ ..." به رسوایى آدمیان و این فکر غلطشان اشاره فرموده، و به زودى بیان آن خواهد آمد.
این بود آن حقیقت برهانى که گفتیم آیات مورد بحث به آن اشاره مىکند، و حاصلش این شد که: انسان مانند سایر انواع موجودات، وجودش مربوط و بسته به سایر اجزاى عالم است، و اعمالى که از او سر مىزند و حرکاتى که در مسیر زندگیش و در سیر بسوى سر منزل سعادت از خود نشان مىدهد با سایر اجزاى عالم که محیط به او است ارتباط کامل دارد، بطورى که اگر حرکاتش صالح و سازگار با آن اجزاء و موجودات باشد آن موجودات نیز سازگار با او خواهند بود، و برکات آسمان به سویش سرازیر خواهد شد، و اگر سازگار نباشد عالم نیز با او سازگارى نداشته و در نابود ساختن او سعى خواهد نمود، مگر اینکه دست از گناه و فساد بردارد و گر نه به تدریج به تباهى خو گرفته و ناگهان همه اجزاى عالم در تباه ساختنش دست بهم داده و اثرى از وجودش باقى نمىگذارند، و زمین را از لوث وجودش پاک مىکنند. آرى، چگونه یک انسان مىتواند با رفتار خود در مقابل همه عالم که او خود یکى از اجزاى آن است و به هیچ وجه از آن مستقل نیست معارضه نموده و شاخ و شانه بکشد و یا بخواهد با فکر خود بر سر دستگاه آفرینش شیره بمالد و حال آنکه فکر او مولود شرایط و قوانین کلىایست که از جریان آفرینش گرفته شده است- دقت بفرمایید-.
این مطلب همانطورى که گفته شد حقیقتى است که هم برهان و دلیل مطابق آن است، و هم قرآن آن را تصدیق و بر آن تصریح نموده و مىفرماید:" خداوند هر چیزى را که آفریده اندازهگیرى دقیقى در خلقت آن به کار برده و آن را به سوى سعادتش راهنمایى کرده" و نیز مىفرماید:" خداوند عالم را- که یکى از اجزاى آن انسان است- بیهوده نیافریده، بلکه هر چه را که خلق کرده به این منظور خلق کرده که به درگاه او راه یافته و به سوى او بازگشت کند، و براى هر مخلوقى سر منزل سعادتى معین کرده تا بر حسب فطرتش به آن سوى رانده شود، و براى هر یک راه و روشى مقرر نموده که اگر آن راه را سلوک کند به سعادت مقدرش مىرسد، و اگر از آن راه منحرف شود و آن قدر بیراهه رود که دیگر امید برگشتن نداشته باشد نتیجه و هدف از خلقتش باطل گشته و عذاب خداوند بر او حتمى مىگردد.
دو حدیث شریف و ناب از کتاب شریف وسائلالشیعه ج 15 ص 241-240 باب وجوب تقوی الله نقل میشود که خیلی کلیدی و گرهگشا هستند:
1. شماره کلی حدیث 20383: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یَقُولُ لَا یَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ تَقْوَى وَ کَیْفَ یَقِلُّ مَا یُتَقَبَّلُ {وَ رَوَاهُ الطُّوسِیُّ فِی مَجَالِسِهِ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْمُفِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ الْجِعَابِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُقْدَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْحِجَازِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عِیسَى بْنِ أَبِی الْوَرْدِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ عَنْ أَبِی عَبْداللَّهِ ع مِثْلَه}
ابی عبیده از حضرت امام محمد باقر علیه السلام نقل میکند که حضرت امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب علیه السلام همواره میفرمود: عمل با تقوی اندک نیست و چگونه حقیر بشمار آید عملی که پذیرفته شود.
2. شماره کلی حدیث 20384: وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَذَکَرْنَا الْأَعْمَالَ فَقُلْتُ أَنَا مَا أَضْعَفَ عَمَلِی فَقَالَ مَهْ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ ثُمَّ قَالَ لِی إِنَّ قَلِیلَ الْعَمَلِ مَعَ التَّقْوَى خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ بِلَا تَقْوَى قُلْتُ کَیْفَ یَکُونُ کَثِیرٌ بِلَا تَقْوَى قَالَ ع نَعَمْ مِثْلُ الرَّجُلِ یُطْعِمُ طَعَامَهُ وَ یَرْفُقُ جِیرَانَهُ وَ یُوَطِّئُ رَحْلَهُ فَإِذَا ارْتَفَعَ لَهُ الْبَابُ مِنَ الْحَرَامِ دَخَلَ فِیهِ فَهَذَا الْعَمَلُ بِلَا تَقْوَى وَ یَکُونُ الْآخَرُ لَیْسَ عِنْدَهُ فَإِذَا ارْتَفَعَ لَهُ الْبَابُ مِنَ الْحَرَامِ لَمْ یَدْخُلْ فِیهِ
مفضل ابن عمر از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل میکند که در حضور ایشان سخن از اعمال به میان آمد. گفتم: چقدر عمل من اندک است! حضرت فرمودند: دست بردار، استغفار کن. سپس به من فرمود: در حقیقت عمل اندک با تقوی بهتر از کار نیکوی زیادی است که ملازم با تقوی نباشد.
گفتم: چگونه امکان دارد که عمل (خیر) زیاد ولی بدون تقوی باشد؟
ایشان فرمودند: مثلاً کسی اطعام میکند، با همسایگانش رفاقت و خوشرفتاری میکند، از مهمان پذیرایی میکند ولی وقتی دری از حرام برویش گشاده شد، وارد آن میگردد. ودیگری چنین کارهایی ندارد ولی وقتی دری از حرام برویش گشوده شد، وارد آن نمیشود.
پینوشتها:
1. شاید اشاره مولی به آیه شریفهای است که: انما یتقبل الله من المتقین. بنابراین عملی که مورد پسند و پذیرش و قبول حضرت ربوبی قرار میگیرد طبق فرمایش مولی یقیناً کم چیزی نیست.
اما تقوی مورد اشاره حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام چیست؟ حدیث بعدی (20384) به فهم این مهم کمک میکند.
2. خداوند سایه عالی آن پیر عارفی را که همیشه در توصیههایش تأکید به اجتناب از حرام در عمل و اعتقاد میکند را مستدام فرماید که انصافاً چنین روایاتی صحه بر این کلام موجز آن بزرگوار مینهد.
3. حدیث 20384 که دیگر توضیحی بر حدیث دوم است. اولاً مفهوم تقوی را روشن میکند که همان اجتناب از ورود به حرام است. خودنگهداری از عمل حرام.
ثانیاً ملاک اساسی به دست ما میدهد. در این زمانه آمار زده که برای معنویت و ... هم بیلان رشد و فراوانی نسبی و درصد شیوع و درصد بروز و ... حساب میکنند، بد نیست از منظر ائمه معصومین علیه السلام نیز به اعمال نگاه کنیم ببینم اصلاً حجم و تعداد عمل را چقدر تأیید میکنند. و کِی میتوان امیدوار بود که عمل خیری، سازنده و مصلح باطن انسان باشد.
این دو حدیث هدیه عید فطری حقیر به برادران و خواهران ایمانی
اعمال شریف شما بزگواران متقی در ماه ضیافت الله قبول حق
آمین
«لِیَکْفُرُواْ بِمَا ءَاتَیْنَاهُمْ فَتَمَتَّعُواْ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ»
این آیه سه بار در قرآن کریم وجود دارد: سوره نحل/ آیه 55، سوره عنکبوت/ آیه 66، سوره روم/ آیه 34.
آیاتی از سوره نحل
وَ لَهُ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَهُ الدِّینُ وَاصِبًا أَفَغَیرَْ اللَّهِ تَتَّقُونَ(52)
وَ مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجئَروُن(53)
ثُمَّ إِذَا کَشَفَ الضُّرَّ عَنکُمْ إِذَا فَرِیقٌ مِّنکمُ بِرَبهِمْ یُشْرِکُونَ(54)
لِیَکْفُرُواْ بِمَا ءَاتَیْنَاهُمْ فَتَمَتَّعُواْ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ(55)
ترجمه المیزان، ج12، ص: 396-395 {توضیح اینکه کفران نعمت غایت و غرض شرک ورزیدن مشرکین است}
"لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ".
"لام" در ابتداى جمله، لام غایت است و چنین معنا مىدهد که: مشرکین براى این شرک ورزیدند که نعمتهاى ما را کفران کنند، و آن بلاهایى که از ایشان برگرداندیم شکر نگزارند.
و اگر کفران نعمت را غرض و نتیجه شرک ایشان قرار داد بدین جهت است که اینان در مسیر زندگى جز کفران، هدف دیگرى ندارند، تنها هدفشان کفران نعمتهاى خدا و ترک شکر او است، و این بدان جهت است که اشتغال به محسوسات و مادیات، در دلهایشان ملکه مادیگرى و دلبستگى به اسباب ظاهرى و استناد نعمتها به آن اسباب را ملکه راسخى قرار داده، و آن ملکه پرده ضخیمى میان آنان و معرفت فطریشان شده، توحید خدایشان در ربوبیت را از یادشان برده، در برخورد با هر نعمتى سبب ظاهرى آن را به یاد مىآورند و هیچ به یاد مسبب اسباب یعنى خداى تعالى نمىافتند، و قهرا در برابر همان اسباب خاضع گشته و از انقطاع آنها نگران مىشوند، ولى در برابر خدا نه خضوع دارند و نه خشوع و نه دلواپسى، پس گویا- و بلکه حتما- غایتى جز کفر به نعمت خدا و ترک شکر آن ندارند.
پس کفر به خداى سبحان غایت عمومى آنان در هر ثنائى که داخل مىشوند و در هر عملى که بجا مىآورند مىباشد، و اگر بعد از کشف ضر و رفع گرفتارى باز هم شرک مىورزند و به سایر ارباب، دلبسته گشته و خاضع و خاشع آنها مىشوند براى این است که نعمت خدا را کفران کنند، و چون این کفرانشان که کفران دائمى است و بر آن اصرار ورزیده بر خدا استکبار مىورزند با اینکه خداى سبحان فرموده:" لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ" «اگر شکر بگزارید زیادتان مىدهم و اگر کفران کنید عذابم شدید است. سوره ابراهیم، آیه 7»- غضب الهى را بر انگیخت تا آن تهدید را بکند لذا روى سخن را از رسول خدا (ص) بسوى ایشان که تا کنون غایب فرض شده بودند برگردانیده و بدون وساطت آن جناب به خود آنان خطاب کرده و فرمود:" فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ- پس سرگرم باشید که بزودى خواهید فهمید".
از اینکه در اینجا نفرمود: سرگرم چه باشید، براى این بود که اطلاق کلام شامل همه مادیات شده و بفهماند که بطور کلى به هر چیزى که دل ببندید بزودى در قیامت بر آن مؤاخذه خواهید شد، و چیزى از آن به دردتان نمىخورد و از هیچ یک آن امور منتفع نخواهید شد، و نیز علت اینکه: نفرمود: بزودى چه چیز را خواهید فهمید و همین قدر فهمانید که سر انجام بدى در پیش دارند، براى این بود که مشرکین نفهمند چه عذابى در پیش دارند و عذاب مذکور ناگهانى سر برسد، و چیزى ببینند که هرگز احتمالش را نمىدادند و این در تهدید دردناکتر است.
بعضى از مفسرین گفتهاند:" لام" در جمله" لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ" لام امر است، و مراد، تهدید به نحو تعجیز است. لیکن توجیهى است که به زحمت قبول مىشود.
آیاتی از سوره عنکبوت
وَ مَا هَذِهِ الْحَیَوةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الاَْخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُواْ یَعْلَمُونَ(64)
فَإِذَا رَکِبُواْ فىِ الْفُلْکِ دَعَوُاْ اللَّهَ مخُْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نجََّئهُمْ إِلىَ الْبرَِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ(65)
لِیَکْفُرُواْ بِمَا ءَاتَیْنَاهُمْ وَ لِیَتَمَتَّعُواْ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ(66)
ترجمه المیزان، ج16، ص: 226
" لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ وَ لِیَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ" لام در کلمه" لیکفروا" و هم چنین در کلمه" لیتمتعوا" لام امر است، و معلوم است که وقتى بزرگى زیردست خود را به چیزى امر مىکند که دوست ندارد، مىخواهد او را تهدید کند، مثل اینکه خود شما به فرمانبرتان بگویید: هر چه مىخواهى بکن، و نیز مانند این تهدید خداى تعالى که فرموده:" اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ" «1».
بعضى از مفسرین احتمال دادهاند که:" لام مذکور لام غایت باشد، و معناى آیه این است که: مشرکین این کارها را مىکنند که کفران نعمت کرده باشند، کفران آن نعمتهایى که ما به ایشان دادیم، و نیز این کارها را مىکنند تا به خیال خود لذت برده باشند"، ولى وجه اول با ذیل آیه که مىفرماید" فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ- به زودى خواهند دانست" بهتر مىسازد، و مؤید آن، این آیه است که در سوره روم، آیه 34 مىفرماید:" لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ- کفر بورزند به آن نعمتها که به ایشان دادیم، آرى خوش بگذرانید که به زودى خواهید فهمید" و به همین جهت بعضى از قاریان" لام" در کلمه" وَ لِیَتَمَتَّعُوا" را با سکون خواندهاند، چون غیر از لام امر هیچ لام دیگرى به سکون خوانده نمىشود.
آیاتی از سوره روم
وَ إِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْاْ رَبهَُّم مُّنِیبِینَ إِلَیْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُم مِّنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِیقٌ مِّنهُْم بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ(33)
لِیَکْفُرُواْ بِمَا ءَاتَیْنَاهُمْ فَتَمَتَّعُواْ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ(34)
ترجمه المیزان، ج16، ص: 274 (روم34)
" لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ" در این جمله مشرکین مورد نظر را تهدید مىکند و لام در" لیکفروا" لام امر غایب است، و جمله" فتمتعوا" متفرع بر ما قبل خودش است، و امر دیگرى است که با امر سابق روى هم تهدید را مىرساند و التفات از امر غایب به امر حاضر براى افاده فوران خشم است، از اینکه چقدر در باره خداى تعالى کوتاهى نموده، و امر او را ناچیز مىانگارند؟! و این بى اعتنایشان به جایى رسیده که در هنگام بدبختى و گرفتارى دست به دامنش مىشوند، ولى در هنگام خوشى کفران نعمتش مىکنند.
پینوشتها:
1. نظر علامه کبیر در خصوص آیه واحدی از قرآن، 2 نوع است. در تفسیر آیه 55 سوره نحل، لام «لیکفروا» را لام تعلیل معادل حرف «کی» میدانند و لذا کفران نعمت غایت برای شرک است. یعنی انسانها مشرک میشوند تا سبب اصلی نعمات را که همانا خداوند متعال جل و علی هست را منکر شده و کافر به او شوند. در واقع برنامه تربیتی خداوند در مورد ایشان معکوس نتیجه میدهد: او به انسان انعام میکند تا او را بشناسند و تحبب ایجاد شود که زمینهساز عبودیت است. ولی بندگان با استناد این نعمات به عوامل غیرربوبی (ماده و استعداد و ...) سعی در پاک کردن این نشانهها و انکار آسمانی بودن منشاء نعمات دارند.
لکن در تفسیر دو آیه عنکبوت/66 و روم/34 همین لام را لام امر دانسته و آیه را به معنی تهدید معرفی میکنند. و قرائتی که لام در «لیکفروا» با سکون خوانده میشود را عملاً معتبر دانستهاند. یعنی خدا میفرماید: (اگر جرئت داری) کفر بورز و متمتع باش که بزودی عاقبت آن را خواهی یافت.
2. در قرآن کریم چنین تهدیدهایی بکار رفته است نظیر فصلت/40 اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیر؛ زمر/15: فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِه. ولی هیچگاه حتی من باب تهدید هم که شده، امر به کفر نشده است. بنابراین ظاهراً همان بیان مفصلی که علامه برای تفسیر آیه 55 سوره نحل ارائه کردهاند، بنظر درستتر میرسد. و بقول خود ایشان : « بعضى از مفسرین گفتهاند: لام" در جمله" لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ" لام امر است، و مراد، تهدید به نحو تعجیز است. لیکن توجیهى است که به زحمت قبول مىشود»
3. آدمی به خاطر تمتع و لذت پرستی خود، به مسموم کردن سنن الهی میپردازد و با پوچ جلوه دادن بلایا و نعمات طبیعی وانمود میکند که آنها باطل و بیغرض و بازیچهای بیش نیستند. میخواهد برای اینکه مزاحمی در بهرهمندی و تلذذ نداشته باشد، اصل انکار ناپذیر عالم و مسبب الاسباب را انکار نماید! یا للعجب!.
در جلد 20 تفسیر نمونه (ص13-12) حضرت آیه الله مکارم شیرازی بیان شیوایی در مورد اسباب آمرزش در قرآن مجید دارند.
در قرآن مجید امور زیادى به عنوان اسباب مغفرت و از بین رفتن گناهان معرفى شده است که به قسمتهایى از آن ذیلا اشاره مىشود:
1. توبه: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ: اى کسانى که ایمان آوردهاید به سوى خدا باز گردید و توبه خالص کنید امید است خداوند گناهان شما را ببخشد (تحریم/8). (پینوشتهای 1 تا 3)
2. ایمان و عمل صالح: و الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ:" کسانى که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و نیز به آنچه بر محمد ص نازل شده است ایمان آوردند آیاتى که حق است و از سوى پروردگارشان مىباشد خداوند گناهان آنها را مىبخشد" (محمد- 2). (پینوشت4)
3. تقوى: إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ: اگر تقواى الهى پیشه کنید خداوند براى تشخیص حق از باطل به شما روشنبینى مىدهد، و گناهانتان را مىبخشد (انفال- 29). (پینوشت5)
4. هجرت و جهاد و شهادت: فَالَّذِینَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ: کسانى که هجرت کنند و از خانه و وطن خود رانده شوند و در راه من آزار بینند و پیکار کنند و مقتول گردند گناهانشان را مىبخشم (آل عمران- 195). (پینوشت6)
5. انفاق مخفى: إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِیَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئاتِکُمْ: اگر انفاقهاى خود را در راه خدا آشکار سازید خوب است و اگر آن را پنهان دارید و به فقرا بدهید به سود شما است و از گناهانتان مىبخشد (بقره- 271).
6.دادن قرض الحسنة: إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً یُضاعِفْهُ لَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ: اگر به خداوند قرض الحسنه دهید آن را براى شما مضاعف مىکند و شما را مىآمرزد (تغابن- 17). (پینوشت7)
7. پرهیز از گناهان کبیره که موجب آمرزش گناهان صغیره است: إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ: اگر از گناهان کبیره که از آن نهى شدهاید اجتناب کنید گناهان صغیره شما را خواهیم بخشید (نساء- 31).
به این ترتیب درهاى مغفرت الهى از هر سو به روى بندگان باز است که هفت در آن در بالا به استناد هفت آیه قرآن ذکر شد، تا از کدامین در وارد شویم و چه خوبتر که از هر در وارد شویم.
پایان کلام ایشان.
پینوشت1. درمورد معنی آیه روایات مختلفی هست که سه مورد را از تفسیر البرهان فی تفسیر القرآن گلچین کردایم:
الف/ حدیث10882- محمد بن یعقوب: عن عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن محمد بن علی، عن محمد بن الفضیل، عن أبی الصباح الکنانی، قال: سألت أبا عبد الله (علیه السلام) عن قول الله عزوجل: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً قال: «یتوب العبد من الذنب ثم لا یعود فیه».
راوی میگوید از محضر امام صادق (ع) در خصوص این آیه پرسیدم، فرمودند :«بنده از گناه توبه کرده و دیگر گرد آن نمیگردد»
ب/ ادامه فقره قبلی. قال محمد بن الفضیل: سألت عنها أبا الحسن (علیه السلام)، فقال: «یتوب عن الذنب ثم لا یعود فیه، و أحب العباد إلى الله المفتنون التوابون».
محمدبن فضیل از حضرت اباالحسن (امام هادی) علیه السلام در این مورد پرسش میکند. امام میفرمایند:« بنده از گناه توبه کرده و دیگر گرد آن نمیگردد و محبوبترین بندگان برای الله تبارک و تعالی آزمایششوندگان (مفتنون) بسیار توبهکنندهاند».
ج/ حدیث 10884. و عنه: عن محمد بن یحیى، عن أحمد بن محمد بن عیسى، عن الحسن بن محبوب، عن معاویة بن وهب، قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول: إذا تاب العبد توبة نصوحا أحبه الله، فستر علیه فی الدنیا و الآخرة. فقلت: و کیف یستر علیه؟ قال: «ینسی ملکیه ما کتبا علیه من الذنوب، و یوحی إلى جوارحه: اکتمی علیه [ذنوبه] و یوحی إلى بقاع الأرض: اکتمی ما کان یعمل علیک من الذنوب، فیلقى الله حین یلقاه و لیس شیء یشهد علیه من الذنوب».
معاویه پسر وهب از حضور امام صادق علیه السلام در این مورد پرسش کرد، امام فرمودند: «هرگاه بندهای با توبهای نصوح توبه نمود، الله جل و علی او را دوست میدارد. پس در دنیا و آخرت او را مشمول ستاریت خود قرار میدهد.» پرسیدم: و چگونه گناهانش را میپوشاند؟ فرمود:«گناهانی را که ملائکه موکل بر او نوشتهاند را از یادشان میبرد و به اعضای او وحی مینماید: گناهان او را پنهان کنید و به زمین وحی میفرماید: آنچه بر روی تو انجام میداد را پنهان دار. در نتیجه وقتی به ملاقات الله تعالی میرسد، چیزی نیست که انجام گناهی را بر علیه او شهادت دهد».
پینوشت2. فی الحدیث عن الإمام الباقر علیه السّلام أنّه قال: «إنّ اللّه تعالى أشدّ فرحا بتوبة عبده من رجل أضلّ راحلته و زاده فی لیلة ظلماء فوجدها» (اصول الکافی، ج 2، باب التوبه، الحدیث 8). امام باقر علیه السلام فرمودند:«شادمانی خداوند متعال از توبه بندهاش شدیدتر از کسی است که بار و بنهاش را در شبی تاریک گم کرده و حالا پیدا کرده است.»
پینوشت3. ورد فی الحدیث عن الإمام الباقر علیه السّلام: «التائب من الذنب کمن لا ذنب له، و المقیم على الذنب و هو مستغفر منه کالمستهزئ» (اصول الکافی، ج 2، باب التوبة، الحدیث 10) امام باقر علیه السلام فرمودند:«توبهکننده از گناه مانند کسی است که اصلاً گناهی نکرده است. و آنکه علیرغم تکرار گناه استغفار میکند مانند استهزاءکنندگان است».
امام سجاد علیه السلام در مناجات تائبین توبه را دری معرفی میکند که به عفو الهی ختم میشود. بنابراین اگر کسی توبه کرد و مشمول عفو الهی قرار گرفت و خداوند متعال گناه و تبعات آنرا از بین بردند، چنین کسی مانند کسی است که گناهی ندارد.
پینوشت4. بنابراین بر محمد و آل محمد صلوات!
پینوشت5. خدا رحمت کند پیر فرزانه عارفی را که همواره میفرماید: یگانه راه نجات عمل به واجبات و ترک محرمات در اعمال و اعتقادات است (نقل به مضمون).
پینوشت6. فعلاً این راه مسدود است. ولی آرزو که بر جوانان عیب نیست!
پینوشت7. در یکی از پستهای قبلی در مورد انفاق حدیثی تقدیم شده بود که مضمونش چنین بود: بهتر از صدقه دادن این است که آدم مبلغی را قرض دهد و در فرجه ادای قرض، گشایش دهد، بعد اگر دید او توان بازپرداخت ندارد، قرضش را ببخشد.
سلام
بالاخره فرمانده محترم آزاد باش فرمودند و بالاتر از آن: گروهان در اختیار خود.
خوب ما هم الان کاملاً ذوق زده شدهایم. چون بعد کلی گروهان به صف و... ما را هم اختیاردار کردهاند. با اختیار مرحمتی حضرات به وطن برگشتیم و دیگه میشه از این به بعد اگر عنایتی از حضرت ربوبی بود، دوباره دست به تایپ شد.
داشتم با خودم فکر میکردم چه جوریه که ما مسلمونها وقتی میخواهیم به هدفی برسیم، به شیطانیترین روشها هم فکر میکنیم. مثلاً زیر آب طرف زده میشه منتها چون مذهبی هستیم، با عبارت: «نمیخواهم غیبت کنم ها، اما...» یا «من باب مشورت اینو بدونی هم بد نیست که فلانی در فلان وقت و جا و... یه بار ... کرده البته من نمیخواهم گناهش بشورم». یا اینکه «با فلانی در مورد شما صحبت کردهام که نظرشون در موردتون مثبت باشه» و الی آخر.
اگر هر طوری که بود به هدف نائل شدیم، که فبها المراد، دیگه وقتش که از تقدیر و هر چی که قسمت باشه همون میشه، احسان حضرت حق و دستگیری حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها و سایر حضرات معصومین علیهمالسلام حرف بزنیم. و سرفرصت بشینیم سفرهای زیارتی خودمون را برای دیگران نقل کنیم و از حال و هوای خاص اونجا و خلاصه یه ریزه اشک دور حدقه چشم و آرزوی روزی شدن مجدد...جا.
و اگر نشد،
حقمان بود یا نبود. خلاصه اونی که ما میخواستیم نشد:
تا آخر عمر وظیفه شرعی! (البته شرع مقدس شیطانی) میدونیم که در هر جمعی شخصیت اون فردی که نتونستهایم نظر مساعدش را بگیریم، مورد تحقیر قرار دهیم. اشکالاتش را بقدری بزرگ کنیم که دیگران حیرت کنند که چرا اصلاً یه همچو موجودی را خدا آفریده و اون داره در کره زمین زندگی میکنه!
واقعاً چگونه است که هرکسی با هر حس و حالی، باز هم میتونه خاطراتی ازحال و هوا خاص زیارت و... صحبت کنه.
خدایا یعنی میشه اینها را جمع کرد؟! یا این حس و حال ما هم نفخه شیطانی تا باد دماغ ما رو پُرِ پُر بکنه؟!
خدایا اگر حس و حالهای مذهبی و معنوی ماها این جوریه، وای به حال بقیه حالات روحی ما.
یا حق
سلام
یه مدتی دوره آموزش نظامی حقیر شروع شده است و لذا فرصت نگارش و از آن مهمتر متاسفانه فرصت استفاده از بیانات دوستان را ندارم. به بزرگی خودتون ببخشید.
خبردار
الله
سپاس سردار
الف
به مسلمانان وعده داده شده است که به یکی از دو پیروزی نائل خواهند شد: مقاتله با دشمن نامدار، تصرف مال التجاره قریش (مطابق یا آیه 7 سوره مبارکه انفال).
کدام وعده را میپسندیم؟
نظرات مختلف است.
شاید کسی مانند شیخین بگویند: یا رسول اللَّه این لشکر، لشکر قریش است، همان قریش متکبر که تا بوده کافر بودهاند، و تا بوده با عزت و قدرت زندگى کردهاند، علاوه، ما از مدینه که بیرون شدیم براى جنگ بیرون نشدیم، و از نظر قوا و اسلحه آمادگى نداریم. و در حدیث ابى حمزه دارد که وى گفت: من این راه را بلدم، عدى (بطورى که مىگوید) در فلان جا قافله قریش را دیده، اگر این قافله راه خود را پیش گیرند ما نیز راه خود را پیش گیریم درست بر سر چاه بدر به یکدیگر مىرسیم. که حضرت قولش را نپسندید و فرمود: بنشین، و او نشست.
یا مانند برخی مهاجران مؤمن حضرتش عرض کنند: یا رسول اللَّه این لشکر، لشکر قریش متکبر است، و لیکن ما به تو ایمان آورده و تو را تصدیق نمودهایم، و شهادت دادهایم بر اینکه آنچه که تو آوردهاى حق است، به خدا سوگند اگر بفرمایى تا در زبانههاى آتش پر دوام چوب درخت غضا برویم و یا در انبوه تیغ هراس درآییم درمىآییم و تو را تنها نمىگذاریم، و ما آنچه را که بنى اسرائیل در جواب موسى گفتند که:" تو و پروردگارت بروید ما اینجا نشستهایم" در جوابت بر زبان نمىآوریم، بلکه مىگوییم: آنجا که پروردگارت امر کرده برو ما نیز همراه تو مىآییم، و در رکابت مىجنگیم، رسول خدا (ص) در مقابل این گفتارش جزاى خیرش داد.
و یا مانند آن انصار جان و دلباخته عرضه دارند: پدر و مادرم به قربانت اى رسول خدا! ما به تو ایمان آوردیم، و تو را تصدیق کردیم، و شهادت دادیم بر اینکه آنچه بیاورى حق و از ناحیه خدا است، بنا بر این به آنچه که مىخواهى امر کن (تا با دل و جان امتثال کنیم) و آنچه که مىخواهى از اموال بگیر و هر قدر مىخواهى براى ما بگذار، به خدا سوگند اگر دستور دهى تا در این دریا فرو شویم امتثال نموده و تنهایت نمىگذاریم، و از خدا امیدواریم که از ما به تو رفتارى نشان دهد که مایه روشنى دیدگانت باشد، پس بى درنگ ما را حرکت بده که برکت خدا همراه ما است.
اگر بخواهیم ریاضیوار قدرت نظامی را محاسبه کنیم و موازنه سود و زیان راه بیاندازیم، خطاب سنگین «بنشین» را از حضرت عالم پناه رسول اکرم (ص) خواهیم شنید. و چه سنگین است: «بنشین».
خدایا وقتی بارقهها و تلألؤ دنیا اینگونه چشمها را خیره میکند، انسان را مألوه و واله میکند، چه امیدی به راست فکری ما در عصر ظهور حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میتوان داشت؟!
ب
امر رسول خدا (ص) همان اوامر تشریعی حضرت ربالعالمین است. اوامر تکوینی خداوند تبارک و تعالی که بصورت «کن فیکون» اجرا میشود یعنی کلمه الله «کن» مساوی ایجاد شیء است. ولی اوامر تشریعی در قالب آئین و مذهب و کلمات حضرت رسول اکرم (ص) به ما اعلام میشود. گویا حضرت حق اجازه فرموده است تحقق کلمات تشریعیاش بواسطه بندگانش درگاهش تحقق پذیرد. (وَ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ وَ یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِین /انفال*7)
ج
مسلمین استغاثه به خداوند متعال نمودند و او تعالی برای امداد، بشارت و اطمینان قلبی آنان، هزار ملائکه را به یاری آنان گسیل داشت. آنچه موجب نزول این ملائکه شد، چیزی نبود جز: 1. ایمان اوّلیّه مؤمنین به امر تشریعی حضرت رسول اکرم (ص) 2. استغاثه به درگاه خداوندی.
اگر انسان در بدو تصمیم و در حین اجرای کار مرضی حق یگانه اتکاء و اتکالش حضرت حق بود، پیروزی با اوست.
د
آیا ملائکه جنگیدند؟ بشهادت آیه 12 همین سوره و اسناد تاریخی که بیشتر کشتهشدگان بدست حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و بقیه نیز هر کدام توسط اشخاص معینی از مسلمین کشته شدند و جمع مقتولین کفار نیز 70 نفر بیشتر نبود، معلوم میشود که حضور ملائکه فقط برای تثبیت قلوب مؤمنین بود. پس اگر کسی مؤمن بود (مانند سعد بن معاذ)، اگر هم در امر ایفای وظیفه مشکلی بود، با استغاثه به محضر حضرت حق و امداد او حل خواهد شد.
ه
عامل پیروزی چه بود؟
الف- ایمان قلبی ب- امداد ملائکه ج- استغاثه با ذکر و اوراد د- هیچکدام
...
...
...
...
وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّه
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُم
وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى
و
از جمله امدادهای الهی در جنگ بدر: { إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَ یُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطانِ وَ لِیَرْبِطَ عَلى قُلُوبِکُمْ وَ یُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ (11) إِذْ یُوحی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذینَ آمَنُوا سَأُلْقی فی قُلُوبِ الَّذینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ (12)}
خوابی سبک که خستگی و اضطراب را فرو نشاند، آبی پاک که طهارت را امکانپذیر سازد، ربط قلوب، تثبیت اقدام، القاء رعب در قلب کفار، تشجیع مسلمین با این دستور که: درست کله و یا دست و پایشان را بزنید (یعنی موقع ضربه زدن چنان بجنگید که آنها در دستتان گرفتارند و قهر و غلبه با شماست) همگی مثالهایی از امداد خفیه و آشکار خداوند بود. بعبارت دیگر اگر انسان توانست متوکلانه و مستغیثانه قدم پیش بگذارد خدا با دل انسان کار میکند. یا مقلب القلوب و الابصار و یا محول الحول و الاحوال.